باد می‌آید و برگ از نفس افتاده منم،

باد می‌آید و برگ از نفس افتاده منم،
پیر تقویم زمان، خسته و دل‌داده منم.

هر که رفت از دل این کوچه، خبر با خود برد،
بی‌صدا ماندم و از درد، روایت داده منم.

چای سرد است و غروب است و دلم در تب شب،
مثل یک شعله‌ی خاموش که افتاده منم.

نه به عشق و نه به یاد کسی دل خوش نیست،
فصل تکراری تکرار و فراموشیِ منم.

پاییز آمد و در چشم من آرام نگشت،
زردِ برگ است و غم سال گذشته، داده منم

کاویانی علی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.