و من، صبوری‌ها را صبور کرده‌ام...

و من، صبوری‌ها را صبور کرده‌ام...
به سانِ بیدِ مجنونی که در میانه‌ی طوفان‌ها،
ریشه در سنگ،
و قامت در آسمان می‌افرازد.

گیسوانِ شاخه‌هایش را
به دستِ باد، در مسیرِ تندبادها،
می‌رقصاند،
و رازِ ماندن‌ها را
در سنگواره‌هایش کتیبه می‌کند.

من، صبوری را در رُستنگاهِ آتشگاه کاشته‌ام،
و امید را،
در لابه‌لایِ انگشتانِ گره‌خورده‌ام،
امیدوار کرده‌ام.

آخر، روزی...
تک‌ستاره‌ام،
نامم را در سرایِ آسمانِ مخملِ سیاهی‌های شب
فریاد می‌کشد،

و روزگارم،
تقدیرش را رقم خواهد زد.

خوابِ خفته‌اش،
به سویِ روشنایی‌ها بیدار می‌شود،

و جهان، با نجوایی عاشقانه،
در گوشِ بادها می‌خواند:

کنون، نوبتِ توست...
مگنولیا


سمیرا بختیاری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.