ای تمامِ تعبیرِ من از عشق،

ای تمامِ تعبیرِ من از عشق،
ای آخرین فرصتِ وصل،
مرا بپذیر،
در آغوشی که هیچ مرزی نمی‌شناسد؛
پیش از آنکه سایه‌ی سردِ فنا
این کالبدِ لرزان را
ناخوانده
به کامِ نیستیِ محض درکشد.

بگذار،
تمامِ وزنِ سنگینِ جهان را
از شانه‌های خسته‌ات برگیرم،
و در پناهِ امنِ این دستانِ بی‌قرار
بر قلبِ خود بنشانم؛
پیش از آنکه این روحِ عطشناک،
بی‌طعمِ آخرین لمسِ نابِ تو،
غریبانه
فداییِ یک هجای نامت شود!

پایانِ این فصل از کنارم مرو؛
تو خود شاهدی:
این زبانِ زمینی،
این واژگانِ قاصر و قلیل،
هرگز قادر به شرحِ جنونِ ما نیستند.

تو تنها
با تپشِ بی‌وقفه‌ی "عشق"
آغازگرِ بی‌نهایت شو؛
خاموشیِ مطلق و فنایِ من،
پس از آن آغاز،
با من!


نازی شمس الواعظین

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.