چون برکه بودم گوشه ای

چون برکه بودم گوشه ای
تاریک و پر وهم و غریب‌
دور و بعید
درمان عجیب
درمانگر و  حسی لطیف

روز و شبم شب بودمو
اینجا نه آنجا بودمو
هر روز و شب در خود اسیر
تا حس نابی شد پدید‌

نوری ز ماهی آمدو
تصویر آب و برکه و ‌
اعجاز رویای منو
آغوش او بودم خودو ‌‌
ماه و منو
آن برکه و
شوقی به دریایم کشید‌



محمدرضا بیابان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.