به سراغم بیا

به سراغم بیا
که پرندگان را
از این کوچ اجباری
گریزی ز اندوه نیست

چشم در چشم باد
عطر تو را سراغ می جویم
و چون رودی
که رویای دریا شدنش باشد
در اندیشه‌ی تو
به پیمایش این دشوارِ دلتنگی
قدم بر می‌دارم

چشمان تو
که شباویز این پنجره است
تقدیر را
به جبری وا می دارد
در قامت تبعید
به رویایی شیرین
که در آن حرمان را
نشاید به رویت نشستن
مگر به فراغ از آغوشت


مرا بخوان
و فریاد حسرت سالهای جوانی‌ام را
در زمزمه‌ی سروی
که از پهلو شکسته بشنو

زیبایی تو
شقایق نرماندی را
به حسادت می کشاند و من
چه فقیرم برای این که
گلدان تو باشم ...

ای سروده ی باران
ای زینت مهر
من در تو
مسیر هموار اورشلیم را یافته ام

من در تو
منیت ام را باز یافته ام
منی که از من
دیر زمانی‌ست
تهی مانده...

شروین اعتمادی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.