بیهوده به غم فرصت جولان مده ای دل

بیهوده به غم فرصت جولان مده ای دل
بی خنده به غم وعده‌ی درمان مده ای دل

گر سهم تو باشد زجهان شاخه‌ گلی سرخ
با جان  بخرش، فرصت حرمان مده ای دل

از دیده اگر خون چکد و اشک ندامت
جریان تو به خونابه و باران مده ای دل


هنگامه‌ی مغرب  رسد،آن سایه ی دلتنگ
با اشک به این سلطه تو میدان مده ای دل

تجویز مکن حسرت و در  مهلکه‌ی درد
چون شعله‌ی افروخته طغیان مده ای دل

بگذار که آواره شود زخم غزل ها
آراسته با واژه و سامان مده ای دل

لبخند بزن تا که بر آشفته شود غم
آسوده تو در رنج و بلا جان مده ای دل

سارا کاظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.