امشب، در سکوت انزوای خویش،

امشب،
در سکوت انزوای خویش،
فانوسِ اندیشه‌ام را برافروخته‌ام.
این روشنی، تنها زاده ی ذهن من نیست،
بلندگوی زخم‌های بی‌زبانی است
که در حریر نور، راز می‌گشایند.
و این شعله، تنها گرمابخش تنهایی من نیست،
آتشی است بر فراز قله‌های یخ‌زده ی غربت.

در گذرگاه‌های گم‌شده ی زمان،
کودکی با نان خشکیده‌ای از گذشته،
آواز فردا را در دل می‌پروراند.
و مادری،
با چشمانی که از فرط انتظار، به چاه زمان بدل گشته،
در ژرفای تاریکی‌ها،
مهربانی را به مثابه ی حقیقتی جاودان می‌ستاید.

بادها،
این مسافران ناشناخته،
نه تنها نوید آزادی می‌دهند،
بلکه ناله‌های کارگری را با خود می‌برند
که دست‌هایش،
آغشته به عطر نفت و نم نان،
در هیاهوی جهان،
سکوت را می‌شکند
و در طلب عدالت،
چراگاه افکار را به آتش می‌کشد.

امشب،
چراغی که در دل تاریکی برافروخته‌ام،
فانوس‌خانه‌ای است برای همه ی رهروان حقیقت؛
برای آنان که در تاریکی‌ها،
خورشید را در پناه‌گاه اندیشه جست‌وجو می‌کنند.

بنویس
ولی نه با هر مرکبی
از جوشش اشک‌های بی‌پناهان،
مرکب بساز
و بر طومار زمان،
داستان کودکی را حکاکی کن
که در کویر بی‌کتابی،
در آرزوی چشمه‌ای از دانش می‌سوزد.
از پیرمردی بنویس
که قفس‌های سکوت را می‌شکند
و داروی شفابخش خویش را در دل تاریکی‌ها می‌جوید.

بنویس،
که نوشتن،
خنجری است بر قلب تاریکی،
و هر کلمه،
گامی است به سوی دگرگونی.
در این وادی،
قلم، نه تنها ابزار،
بلکه آیینه‌ای است برای نشان دادن زخم‌های پنهان جامعه
و نوری است برای راهنمایی رهروان حقیقت.


مریم نقی پور خانه سر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.