در خلوت خاموشم، پژواک کسی پنهان

در خلوت خاموشم، پژواک کسی پنهان
چون شمع فروزان شد، در باد شب باران ‌

این خانه و این منزل، در راه بی‌پایان
چون قایق بی‌لنگر، در موج غم طوفان

دیگر نشوم پیدا، در آینه‌ی لرزان
چون شاخه‌ی بی‌برگی، آغاز مه آبان


در کوچه‌ی تنهایی، با خستگی و ترسان
آن رهگذر تنها، آمد سوی این سامان

هر قطره‌ی بارانی، تکرار من است انگار
در پنجره‌ی دنیا، با زمزمه‌ی یاران

ای دست رهایی‌بخش، ای همدم بی برهان
برگیر مرا از شب، از سایه‌ی این زندان

محمدرضا گلی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.