وقتی که پلّه ها را ، دیوار می‌کنی تو

وقتی که پلّه ها را ، دیوار می‌کنی تو
راهِ جدا شدن را ، هموار می‌کنی تو

حالا که عاشقم من ، فکرِ سفر نمودی
دردا که چشم ما را ، خون بار می‌کنی تو

دانم که با وجودِ ، آن کینه های سنگین
در قلب آروزیِ ، دیدار می‌کنی تو


اکنون که مثلِ خورشید ، پر نور می‌درخشی
دلگیریِ شبم را ، بسیار می‌کنی تو

با ما که آشناییم ، صد ها جفا نمودی
با غیرِ ما چگونه ، رفتار می‌کنی تو ؟

اشعارِ شاعرانه ، از داغِ هجرِ یار است
اینگونه هر غزل را ، پر بار می‌کنی تو

با آنکه دل بُریدم ، از عشقِ تو ولیکن
هر لحظه فکرم این است ، چیکار می‌کنی تو ؟!

ماکان جعفری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.