آدم اینجا تنهاست،

آدم اینجا تنهاست،
در حصار_سکوتی_بی‌مرز،

جایی میان دیوارِ باد
و پنجره‌ای رو به خاموشیِ نور.
سایه‌ی نارونی پیر
بر دوش لحظه‌ها افتاده،
آرام،
چون آهی که نمی‌گذرد
از گلوی_زمان.

نه صدای کسی
نه ردِ پای عبوری
فقط بودنی بی‌تماس،
که در دل تاریکی
تا ابد کش می‌آید..

ساغر عارف پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.