فغان و درد می دمد ز روح خسته جان من

فغان و درد می دمد ز روح خسته جان من
بریده بند متصل به دست و پا توان من

مرو بمان درین سفر که همرهی نباشدم
زمان گذر همی کند بیا ببین مکان من

قسم به دلبرانه چون ترانه ها سروده ام
نفس بریده و دگر سیه کند جهان من

بخواب خوش فرو شود ستاره ای شمرده ام
چو ماه شب نشین آن خیال آسمان من

پرنده های نقره ای که بال و پر گشاده اند
مسافران این مسیر عیان کند نهان من

افروز ابراهیمی افرا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.