آوایِ سِحرِ حسرتِ تالار آیینه به رقص

آوایِ سِحرِ حسرتِ تالار آیینه به رقص
موعودِ چهره یِ تو را ، در نور ماوا کرده است
شهبانویِ شهرِ شریر ، تن را به خون آراستی
تالارِ آیینه ، هراس ، با چهره ام چه کرده است؟
در سنگفرشِ ساحلِ دریایِ خون و سایه ها
لمسِ آناهیتا به یک بوسه به چینِ دامنش
ای آخرین زخمی که از ، لبش امانت مانده ای
من را رها کن در تنِ قتلگاهِ چینِ دامنش
پرستشِ رقصی حریص با پای بستِ واژه ها
این شُرشُرِ افسانه ها ، چترِ سکوتم را شکست
ققنوسی از آتش در این ، شهوت که نامش زندگیست
بر دارِ فرشِ خونْ تنش ، از لذتِ معنا شکست
تسکینِ لبهای تو را ، آنسویِ واژه خوانده ام
پژواکِ تو پندار را ، در لحظه یِ یقین شکست
ای پای کوبانِ هراس در شعله ی سوگوارِ ترس
گناهِ شهوت را تنت ، در بستر کفرم شکست
انگار مسح میکنند ، فرشتگان در خونِ شعر
شاید تسلایی شود ، بر حسرتِ انکارِ شعر
بگذار تا در دوزخِ گمگشتگی ماوا کنم
بگذار تا ویران شود ، لبهایِ آبستنِ شعر

نیما ولی زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد