ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
شیطان ز آتش، فروغی کهن،
عابدی در صف اول زمن.
سجدهگاهش، ستاره و کهکشان،
ذکر او بود نغمهی آسمان.
چون آدم ز خاک آفریده شد،
فرمان سجود از خدا آمده شد.
ملک، سر به خاک ادب بر نهاد،
ولی آن سرافراز، سر بر نداد.
غرورش چنان شعله زد در درون،
که در پیش عشق، شدش چشم خون.
"منم از شرار، و او از غبار،
چرا سجدهام بر چنین خاکسار؟"
خدا گفت: "بیرون، ز ما بینصیب،
که نافرمانیست جرمی عجیب!"
بگفت: "مرا مهلتی ده، خدای،
که گمراه سازم ره این آشنای."
خدا داد فرصت، ولی گفت باز:
بر بندگانم نیابی تو راز.
که هر دلسپرده به نور یقین،
نمیلرزد از وسوسات زمین.
فرود آمد آدم ز باغ وصال،
به دامان زمین، آغاز ملال.
ولی با دلش نوری از آسمان،
که راهش شود تا ابد جاودان.
اگرچه زمین، جای دوری بود،
ولی عشق، از آفرینش سرود.
و این داستان، مانده در گوش باد،
که شیطان چه گفت و بشر، چون فتاد.
حمید رضا نبی پور