عشق گاهی ظاهر و گاهی نهان در عمق جان است

عشق گاهی ظاهر و گاهی نهان در عمق جان است
لحظه ای آتش، دمی خاکستر آتشفشان است

ابتدایش مملو از شور و شرر، پر التهاب و
انتهایش پاکبازی، فارغ از حدس و گمان است

لحظه های بی‌قراری، تاب آوردن، تب عشق
ساحل آرامش طوفان و آشوب و فغان است

نیست عیب از تو اگر هستی اسیر و مبتلایش
چون که این خونخوار، عمری گرگ جان مردمان است

هرکه این شعله نصیبش شد شود خاکستر آخر
سوختن در عشق و مستی، آخر این داستان است

هرکسی که داغ دارد، زخم دارد در دل خود
قطره قطره روی گونه اشک‌های او روان است

می برد تا اوج او را ، بی خبر از پرتگاهش
آه از عشقی که در آن سهم هر دل، امتحان است


باختم دل را ندانستم چه بود این عشق آخر
هم بهشت و هم جهنم، شوق و دردی توامان است

نیست عیب از تو اگر گشتی اسیر و مبتلایش
این سراب تشنگی، بازیگر کل جهان است


می‌کشاند بی‌گمانت تا فراسوی حقیقت
مثل"افسونگر"ی که در هوایت شعرخوان است

پریناز رحیمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد