او نمی‌داند

او نمی‌داند
 او نمی‌داند من چه اندازه دوستش دارم
او نمی‌داند چگونه در تفکرم جاری‌ست
او با آن موهای جو‌گندمی اصالت رهای صبح است
او نیمی از خوشبختی نیست او تمامِ خوشبختی‌ست
           اما نمی‌داند،
اگر می‌دانست
    مرا سخت در آغوش می‌کشید
اگر می‌دانست
     مرا در جزیره‌های متروک انزوا رها نمی‌کرد
اگر می‌دانست
          بخار شیشه را پاک می‌کرد
مرا می‌دید
 مرا زلال می‌دید
حقیقت سطحی نیست
          حقیقت عمیق است
 حقیقت تکرار خواستن است
       در پیله‌های سختِ ناامیدی
  حقیقت لهجهٔ خوشبختی‌ست
که در لحنِ او جاری‌ بود و دیگر نیست
حقیقت تکرار این محال است،
کاش قلبم بود
        و در سینهٔ مشتاقِ من می‌زیست


مریم جلالوند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.