آمد صدای نایی از تاج دار هستی

آمد صدای نایی از تاج دار هستی
برخیز ای نمرده تاچند ننگ ومستی

از بیکران عمرت سالی نمانده دستت
بشکن سکوت نخوت،برکن لجام مستی

کشتی هزار دانه بر کشتگاه شیطان
روزی نبود یادت از کشتگاه رحمان

بر دام های عصیان یک عمر سر نهادی
چیدیم دانه مرجان ، افسوس پا نهادی

چشمی به اشک و عشرت معطوف ما بگردان

تا بر تنور خام ات ، نان و شکر بیابی

مرداب مانده بودی، در کفر مرده بودی
یک ریسمان فکندیم از بخت بد رهیدی

الغوث کوثرت بود ناجی شامگاهی
هر جا زهره آید احمد شود تجلی

آن جا که نان نباشد دین از کفت ربایند
بنگر که در کویرت باغی به هدیه آرند


سعید شفیق

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.