ما را مران ز دیده، که ارباب حاجتیم

ما را مران ز دیده، که ارباب حاجتیم
دردانه‌ای یتیم، به دریای محنتیم

تا چند، زاستان تو فریاد دور باش
ما محرمان درگه انس و ارادتیم

غیبم مکن به جام درانی، که از ازل
ما خانه زاد عشق و طفیل محبتیم

در حیرتم، به رغم دو صد گونه چاکری
افتاده در زمانه، به صد گون ملامتیم

با ما چه می‌کند غم غوغای عاشقی
کاینگونه، در حدیث جهان درس عبرتیم

هرچند هر دمم، دمی اندر دم فراق
همت نگر، که باز بر آن سرو قامتیم

تا کی درد به شوق تو پیراهن شکیب
عمری است، سینه در غم آن داغ حسرتیم

ای آشنای بادیه روز بی‌کسی
دریاب ساعتی، که گرفتار غربتیم

وی آفتاب صبح امید شب جهان
یک دم برآ، کاسیر خفاشان ظلمتیم

سروش فارسیانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد