شکستم کاسه ی صبرم ، تهی گردددردوغم

شکستم کاسه ی صبرم ، تهی گردددردوغم
اما، دیوانه بودم من
سبوبشکستوخالی شد
ولی غمها بجا مانده
دوباره همنشینم گشته
تاتنهانباشم غوطه ورگردم درشادی
ودل درالتهاب شورورسوایی
کنون خالی شده این عشق وشیدایی
بدنبال طبیب درد بی درمان دل باشم
شاید مرهمی گردد
شفاجویدکمی این زخم چرکینی
که سرواکرده درسینه
وهرروزش شده تکراروتکراری

کریم لقمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد