امروز تو رادیدم

امروز تو رادیدم
جوان تر از همیشه
به زیبایی دختران بریتانیایی
جشمانت یادآور تاج محل بود
و نگاهت حس داوینچی را برای عابران تداعی میکرد.

قدم که بر میداشتی
باد در میان گیسوان پریشانت
سرگردان شده بود
و به دنبال آزادی میگشت

تو حتی به باد هم رحم نکرده بودی


حال من .
باید چون گلادیاتوری پیر
باید به نبرد با این همه زیبایی میرفتم


مردی دستانت را گرفته بود
و در پارک جاسپر قدم میزدید
او برایت از عشق
ازکازابلانکا
از آنا آخماتوا
و از راسکولنیکف که چگونه پیرزن را شقه کرده بود میگفت

و تو با چشمانی مشتاق به او خیره شده بودی.
و با صدایی که فروغ را دوباره زنده کرده بود
میخواندی:
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

نزدیک تر شدم
عینکم را برداشتم
خودم بودم
باهمان لباسهایی که برای دیدنت
از دوستانم امانت گرفته بودم
به چشماتت خیره شدم
و تو چقدر از نزدیک زیباتر بودی

دلم میخواست با صدایی بلند
آنگونه که همه بشنوند صدایت بزنم
آنگونه که همه بدانند
نامت معنای آرامشی ابدی ست


فریاد کشیدم

کسی روی شانه ام کوبید و گفت:
پدر جان چرا وسط خیابان ایستاده ای ؟


پیر شده بودم

اما تو هنوز جوان بودی
با همان شال قرمز حریر
که برای روز تولدت با پول کارگری خریده بودم.

محسن سیاه کمری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد