به آتشم کشاندی و چنین نظاره می کنی؟

به آتشم کشاندی و چنین نظاره می کنی؟
جهنمی که ساختی، خودت اداره می کنی؟

نشسته ای به معرکه، به دیدنِ شکستنم
مگر چه مانده از تنم، که تکه پاره می کنی

نه رحم می کنی و نه ،به مرگ می رسانی ام
کمر به قتل بسته ای ،چه استخاره می کنی؟

از اینکه زخم می زنی ،گلایه ای نمی کنم
بگو چرا به سمت قلب من اشاره می کنی

اگر چه قلب خویش را ،سیاه و سنگ ساختی
ولی برای دردِ من تویی، که چاره می کنی


شکیلا اسماعیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.