در بازبود وُ

در بازبود وُ
خطِ نازکی از رویا
تا ، اندوهِ شکوفه ها طول می کسید
وَ آن ساعتِ بیهوده
ضربه هایِ بیهوده ای می نوتاخت
حتا گُلی کوچک ، دردست هایِ تمنّا شکفته نمی شد
فوّاره هایِ سالخورده به دیدارِاندوه هایِ غروب خیز می رفت
وَ ، تاَسفی پشتِ پیچک هاپنهان می شد

درباز بود وُ
طنینِ پرِ کرکس ها
خوابِ شیرینِ دخترِ گُل اَم را ، آشفته می کرد
انهدامی ، ازتحقیر
در جاده ها به تاوَل می رسید
وَ ،دخترانِ کولیِ غمگین
سال هایِ سکوت را
با گیتارهایِ دلشوره
سُرخ ، می رقصیدند
وَچشم هایِ زیبایشان
با هیچ قایقی به ساحل نمی رسد
چه سال ها که
اندوهِ ما ، فوّاره ای ست
چه سال ها که ، گُلی کوچک ...

فریدون ناصرخانی کرمانشاهی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.