هیچکس مثل تو نیست،همزمان پاک‌ و پلید

هیچکس مثل تو نیست،همزمان پاک‌ و پلید
بُغــض تنهایی‌ و مرگ، هم پُراز شـور وامید
مُحکـم وثابت وصاف، چون سپـیدار بلند
و نسـیمی که وزید ، نرم چون شاخه بید
گاه چـون بـره رام ، مـهـربان با لبِ تیغ
و بـرازنده تـو ، چـو بنامـند شـــهـید
روز دیگــر تَبــــری، روی احســاس درخـت
می‌شــوی شـوق عبور، خط قرمز که رســید
گاهی از جنـسِ منی ، عاشـقی تا دَم صبـح
صُبـح همـراه حسـین ، شب هــواخـواه یزید
هـــم به سنگــینی کـوه ، پایداری به زمــین
هم سبــکبال و رهـا، جستـجوهای جـدید
گاهی از نفرت و کین ، سختگـیری به هـنر
پُشت یک‌لحـظه تو را، می‌توان شعر شنید
ماتم از نیـمه تـو، می‌رسد بوی عـــــــزا
نیم‌ بعدی گل‌ و نور، حس نوروزی و عـید
تو پُر از وســوسه‌ای، و دوراهــی که منـم
می‌تـــوان با تو نرفت ، آخـرش نیز رسـید
تکی امــا دو نفـر، جنـــس نایاب و عجـیب
عــُضــو لاهـوتی خاک، آنچه تاریــخ ندید

حمیدرضا میرمعزی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.