با خاطرات کودکی خو گرفته ام

با خاطرات کودکی خو گرفته ام
آنجا که سوز باد
در سنگفرش برفی آن کوچه ها ی تنگ
با عطر کاهگل دیوار های سرد
پیوند خورده بود
ای کاش نبض ساعتم وارونه می‌پرید
می برد جسم خسته و بی رونق مرا
تا دورهای دور
بی نام و بی نشان
می رفتم از زمانه تزویر و کبر و فخر
می رفتم از غرور
می رفتم از تلاقی عصیان و انزوا
تا آستان سادگی آن روزهای خوب


احمد کولیوند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.