سلامی از صنم بر شاه صنم جان

سلامی از صنم بر شاه صنم جان
مرا بُردَست یادت خواب و خور و نان
حمایل کرده ام آغوش خودرابا نور مهتاب
مرنجان ساربان این خسته دل را با تب و تاب
در این وادی که ایمن نیست صید از تیر صیاد
خرامان و شتابان‌ و چمان از هر سه فریاد
بیا یکدم سبک تر رو ، تمنا و تماشا کن صنم را
ویا بشکن همه بت خانه ها و شاه بتهای درو
ن را
اگر گفتند چرا بودت میلی با دل لیلای لیلی
بگو صحبت ز مجنون است و درد و وِیلای لیلی

مرضیه فتحیان

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.