تا که روی خویش را از خلق پنهان کرده ای

تا که روی خویش را از خلق پنهان کرده ای
روز روشن پیش چشمم شام هجران کرده ای

هیچ میدانی چوشمعی ازفراق خویشتن
سیل اشک ازدیده ام جاری به دامان کرده ای

با که گویم کزغم هجران روی خود مرا
همچو گیسوی پریشانت پریشان کرده ای


همچو مرغی بال وپر بشکسته در کنج قفس
از غم عشقت مرا سر در گریبان کرده ای

آه آتشبار من امشب درون سینه ماند
خانه دل را زدود آه ویران کرده ای

رفتی و از داغ هجر سینه سوز خود مرا
این چنین آزرده از طعن رقیبان کرده ای

دوش دیدم من فروغی با دوصد امیّد گفت
خرم آن روزی که بینم رخ نمایـــان کرده ای

سما فروغی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.