| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
انگار به سر رسیده راهم
آتش انکار زدند به جانم
تنگ شده دیوار خانه بر من
زندانی شده صاحب خانه در حبس تن
خنده را بر من حرام کردند
آنچه حرام بود را حرام زاده ها حلال کردند
به جای حکم قصور آن کردند
هر آنچه حق بود نثار ناحقان کردند
به دار آویختند گردان های با ارزش را
به طاق بستان ببستند گردن های بی ارزش را
خراب کردند خانه ها را
بی خانمان کردند فرزندان خدا را
خدا از کفر مردم پوشیه برصورت کشید
برای آخرین بار نیز دستی بر جهانش کشید
یم غرید از طوفان هفت رنگش
کوه لرزید از رعشه آهنگش
زمین شکافت و فریاد و غریو کشید
آسمان هزاهز کرد و ابرهایش به پایین کشید
افتاد و افتاد برگ های درختان
تا که تمام شد همه چیز در این جهان
ستایش توانا