گره زدی به پای من ، گشودنم نمیشود

گره زدی به پای من ، گشودنم نمیشود
غمی نشسته بر دلم ، زدودنم نمیشود
نه دیرومکتبی روم،رهاشدم بحالِ خود
به سوی قبله روکنم ، سجودنم نمیشود
من ازدیارعاشقی،غمی به خانه برده ام
چنان به ناله سرکنم ، شنودنم نمیشود
چه آفتی فتاده دل،غربیه ام دراین دیار
چرا که بین عاشقان ، فزودنم نمیشود
چکیده ام‌درون خود،چوسروبی قواره ام
فراری ام زدام عشق ، که بودنم نمیشود
گناه من مگر چه بود ،بِجُزجنونِ عاشقی
چنین غضب شدم دگر،ستودنم نمیشود


کریم لقمانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.