ای شب زده همچو دلم

ای شب زده همچو دلم
مرا رها به خلوقی
بی آنکه بازآیی بکن
ترسم که روزی سنگ شوی
برای شیشهِ دلم،
زخمیِ محبتم ای نازنین
خشک ابرم که بارانی ندارد
همنشین بادم و نیست منزلم،
رها مرا ای نازنین
با جامه ای خونین
کنج خانه ای یا به ویرانه ای
تنها گذار،
آنکه به تیر غمش خونین دو چشم دارم
جای خنجرش به سینه در انتظار دارم،
تنها مرا رها کن
زخمی مرا ای نازنین.


مسلم اکبری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.