ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هر لحظه میآید به بالینم عذاب
میریزد از چشمانِ من جادوی خواب
تا میگشایم در به روی پنجره
تا مینویسم زندگی آرام نیست
تا میگریزم از هجوم سردِ باغ
پا میگذارم در دلِ یک اتفاق
شمعی نمیفهمد مرا
پروانه در خود مرده است
یک زن درونِ خویشتن
مانند گل پژمرده است
پاهای شب در تاول است
من همچو شب در تاریام
در بند خود هستم اسیر
همسایهی بیداریام
تاوان آدم بودن است
از مرگ میباید گریخت
باید به دست فاجعه
آبی سرِ دیوانه ریخت
دائم هراسانم چو شمع
میلرزم از پروانگی
فریاد از این عمرِ دراز
بیزارم از دیوانگی
شب در سرم تب کرده است
اما خبر از مرگ نیست
این باغ را آفت زده
بارِ درخت از برگ نیست
من آمدم تا بگذرم از آینه، از اتفاق
من شاهد شبهای سردم
در سکوتِ یک اتاق
چون خالیام از حادثه
از واقعه افزونترم
من حالم اصلا خوب نیست
از قبل شاید بهترم
کی قاصدک سر میرسد
شاید خبردارم کند
شاید بگیرد جان من
یا چاره بر کارم کند
دیدار او نزدیک نیست
دارم به آخر میرسم
شک کردهام حتی به خود
دائم عقبتر میرسم
پایم دچار تاول است
دستم به هذیان مبتلا
چشمم نمیبیند کسی
دوران خوش سر آمده
باید سفر کرد و گریخت
دیگر ندارم حسِ خوب
نسبت به آنچه زندگیست
سهم پرنده شد قفس
از آسمان دلکنده شد
مرگ از نگاه سردِ من
تصویری از آینده شد
مریم جلالوند