در حال پی مودن یک رازم

در حال پی مودن یک رازم
در مسافت تمام خودم.
در مساحت یک گردش وارونه؛
در شعاع هر گل
و زادگاه گم شدن امواج ترانه ای در باد.
وجب به وجب با شمارش گام های ترس؛
ترسیدن را به جان یک عشق فهمیدم.
تمام یک روز شبم بود و
تمام یک شب روزم.
در حال پی مودن یک مسیر هستم.
و گلستان راز است یا که گورستان؛
نمایش کودکی در اماج جوانی
و جوانی که در مسافت کهولت ایستاده بود.
مردگان بی خواب؛
خوابی در هر بیداری
و زندگان در وتر هر خوابی
و بیداری های خواب آوار.
جهان می چرخد و راز های بی جواب
می گریم و می خندم.
در نقش من مانده است؛
نقش مانکنی هر نقشم
و در انتهای خویش هستم.

احمد حسنی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.