پنجره، قاب است

پنجره، قاب است
برای تکّه‌هایی از من
که در فضا پراکنده‌اند:
ساعت‌ها، کتاب‌ها، کریستال‌ها
و چند مبل و میز قدیمی
شناسه‌هایی از باقی‌ماندۀ من
و رمزگانی از
رفتن‌های بی‌ بازگشت

قاب، قالب است
و فکر می‌کردم
که هرگز سازگار نخواهدشد
با نهاد فکری من

امّا من هم
روزی در درون وجودم
ساحت بیرون را لمس کردم
و سراب نبود
خود من بودم
پیشاپیش نشسته
در خوابِ پرآبِ پنجره

آب،
آب،
آب،
این خدعۀ شفابخش
خاصّه در سراب
کجای پلک‌های من خشک شده است
که نه از قاب‌ها می‌گذرد
نه از قالب‌ها؟

فریبا نوری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.