عاشقی گویا برایم وصله ای ناجور بود

عاشقی گویا برایم وصله ای ناجور بود
هر گره با تار و پودش نقش هایی کور بود

چهره ی خود را بپوشان از نگاه مردمان
امتحان کردم همیشه چشم هاشان شور بود

کاش می شد این مسیر سخت آسان ای دریغ
من که نزدیک تو ام، راه تو از من دور بود...


توی تاریکی ببین گم می شوم فانوس کو؟
ای که سر تا پا وجود تو برایم نور بود....

آهویت غرق تماشای دو چشم شیر شد
هر قدم پایین پایم دام بود و تور بود

پرده های شرم را چشمان زیبایت درید
زخمی عشقت ولی آزاده ای مزدور بود

می فریبم هی خودم را چشم می دوزم به راه
یاد آهنگی می افتم‌ پایه اش ماهور بود:

ناله سر کن مرغ عاشق در سحر تا بنگری
زندگی بی روی ماهت نغمه ای منفور بود

معصومه بیرانوند

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.