غنچه ام تب کرد باز

غنچه ام تب کرد باز
همسایه گویی خواب است
شبنم امشب غایب
آسمان پیدا نیست
دست گل خالی بود
تیغی از خود برکند
ساقه ی خود بدرید
آب زِ جان جاری شد
مُشت آبی برداشت
سوی غنچه پاشید
چشمِ غنچه باز شد
عشق چون رود
در رگِ غنچه جاری شد
غنچه راحت خوابید

آزاده قاسمی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.