| ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
| 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
| 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
| 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
| 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
| 27 | 28 | 29 | 30 |
کنج حیاطی همه ام وهم تو شد
چشم که بستم شب و روز
خاطره از چشم تو شد
باد خوشی آمدنش را به تو معنا دادش
حوضچه ای غم زده ، تاریک که بود
یاد تو آن را دل دریا دادش
وه که خیالم ز تو پر شد .
کنج حیاطی که درآن جامه دران بود به صدا
گوشه ی تلخی بنشستم به جمالت ، نورا
خوشه ی نوری درآمد ز طنینت ، نورا
پرده ی جانم به دو دستت بافتی
ویران منزلگه من را
به دو چشمت ساختی
خال تو شد آن مَهِ تابان که بود
زیرِ زمین رویت
آه که خالت رخ همچون سمایی داشتش
وه که وصالم ز تو پر شد .
کنج حیاطی لب حوضی پسِ بی خوابیِ گل
هر قدمت هر نفست لالاییِ سنبل
بودم و بودی و تنیدیم در رنگ
بودم و بودی و خدا سیب به ما داد
کنج حیاطی لب حوضی خواندیم...
ما دو تن بودیم و ثالث خواندیم
بال به بالی با ملائک که شنا کردیم
و باران طلا آمد ،
روی به سمتی که خدا بود و آرام ثنا کردیم.
بودم و بودی خدا میخندید
و هرچه که بودیم به خویش
کامل بودیم.
وه که کمالم ز تو پر شد.
آرش قربان پور