خواستم گریه کنم اشک مرا یار نبود

خواستم گریه کنم اشک مرا یار نبود
گوشه ای نشستم و حس و حال کار نبود

خواستم بار دگر چهره ات از یاد برم
باز خندیدی و جز یاد تو انگار نبود

ز خدا گلایه کردم که چه آمد به سرم
پیش از این عشق چنین هجوم افکار نبود


دست میزنی پس و پا میکشی پیش چرا؟
در مسلک تو، رسم تو، آزار نبود

لعنت به من آن دم که زدم لب به سخن
ای وای که دل مخزن الاسرار نبود...

حسین پورسلطانی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.