دگر بس است عشوه ها دوران تو کافیست

دگر بس است عشوه ها دوران تو کافیست
بس است عهد نامه ها پیمان تو کافیست

باران برای توست ای دریا ,پناهش باش
برای گریه هایِ ما ,دامان تو کافیست ...

من برگ زردی مرده ام ,ای باد دست بردار
تا کی به آشوبم کشی ,جولان تو کافیست

از روز اول هم که خونین بود داستانت
تمام دنیا رفته اند قربان تو کافی است؟

پر از گلایه ام ولی دنیا دلت خوش باد!
چند روز گر هم بوده ام مهمان تو کافیست

در مسلخ سرخ تو سر بر دار خواهم رفت
ای عشق جانم را بگیر میدان تو کافیست

دیگر پی مفهوم خاصی در جهان نیستم
برای شعر من کمی چشمان تو کافیست...


حسین وصال پور

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.