ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
اگـر آن دلبـــر زیبـا به دســت آرد دل ما را
به اخلاق خوشش بخشم کویر و سنج بالا را
بیاساقی به کوهستان, سرند و چشمه ساران بین
بنوشـان جرعه ای امشـب از آن آب گوارا را
نصیحت میـکنم یک دم بیا با ما به میــخانه
شبـی در کلبه ی سنــگی رها کن کل غمــها را
الا یا ایها الساقــی بده از آن می گلــگون
نمی یابـی در این دنیا رفیقی بهتر از ما را
شــراب ارغوانی را بیــفشان در قـدح اکنون
فلک را سقف بشکافیـم, تا عقد ثریا را
در این دنیــای آشفتــه, دلت را وقف یاری کن
در آغوشش ببــر از جـان, تمام خستگیــها را
در این بســتان, دلــم را از تعلقــها رها کردم
به جز آن دلبـــر یکتا که داند این معمـــا را
بده ساقی دوصد جرعـه در این پیمانه ها تا من
به می مشــروب گردانـم زمین وعرش بالا را
کران تا بیکران, احســاس, امشب می رود تنها
که تا شاید رها سازد غم و اندوه فردا را
محمد فرقانی