ازقلب سوخته‌ام جوانه بزن شوق سوخته درجانم

ازقلب سوخته‌ام جوانه بزن شوق سوخته درجانم
ایمان داشته باش‌به‌عشق رهاشو در عمق چشمش
عشق‌را پیاله‌پیاله بِچش جامِه‌را یکباره‌ خطاست
اندازه نگه دار اما درساحت‌عشق‌ حَدی نیست
عشق‌از ملکوت والاست عشق زمینی نیست
اگر عاشق شدی بعدآن دگری باشی نه همینی
اتشی‌که به‌سوختنت راضی دردی‌که به‌آن آرامی
عشق‌را هیچ معنا مشخص نیست دردامّا همراهش

قداست دارد مقدس است عشق ایمان است
آمدوشدها فراوان باشد صاحب‌دل امافقط یکی
شاید گمان کنند فراموش‌میشوند بگذار گمان کنند
توکه هروز قدم میزنی با او همان کوچه‌را
زندگی می‌کنی تمام آن عکس هاو لحظه‌هارا
بگذار برودکسی‌که ماندنی نیست او عاشق نیست
عاشق می‌سازدو مجنون میشود فرهاد می‌شود
لیلی و شیرین می‌شود زلیخامیشود و انگشت‌نما
اما امروز عشق از محالات والاست و نایافتنی
جیب‌پُر خود عشق است مادیات والاتر و مقرب‌تر
از عُمق درد جوانه بزن امید سوخته در قلبم
اعتماد کن به‌عشق رهاشو درعمق چشمش
اما بدان که امروز چشم‌هاهم دروغ می‌گویند


علی تعالی مقدم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.