در بعص گلو گیر دلم زخم شکار است

در بعص گلو گیر دلم زخم شکار است
آزردگی از همهمه ی حال فکار است
من هستم ودنیای خبیثی به تماشا
آلوده به خون قبضه ی شمشیر قمار است
رفتی به سفر از من و دنیای کبودم
حسرت به دلم مانده بیا فصل بهار است
عمری به هوای نفست برگ و بری بود
حالا همه جا هستی من یک شب تار است
یادم نرود هلهله ی چشم سیاهت
افسوس حوا خواه تو مصلوب خما ر است

کو هم نفسی مثل طلا صادق و لایق
دنیای جهان بسته به تر فند سوار است

طلعت خیاط پیشه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.