ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هر بار خواست چای بریزد نماندهای
رفتی و باز هم به سکوتش نشاندهای
تنها دلش خوش است به این که یکی دو بار
با واسطه «سلام» برایش رساندهای
حالا صدای او به خودش هم نمیرسد
از بس که بغض توی گلویش چپاندهای
دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است
گفتند باز روسریات را تکاندهای
میخندی و برات مهم نیست... ای دریغ
من آن نهنگیام که به ساحل کشاندهای
بدبخت من... فلکزده من... بد بیار من...
امروز عصر چای ندارم... تو ماندهای!
شعر از: حامد عسکری