دلم هوای آمدن صبح را دارد,

دلم هوای آمدن صبح را دارد,
صبحی که با طلوعش, جان ها می بخشد.
صبحی که انگار دوباره مرا می زاید...
از غلظت سیاهی ها در برم می می کاهد...
و مرا با سلامی به رنگ سفیدی آزادی دلخوش تر از پیش می کند.
دلم صبح را هر شب از پرنده ی شبگرد بهانه می گیرد.
و آرام نخواهد نشست تا که چشمانش,
روشن تر از رهائی رود نشود...


محمدرضاامیری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.