به دام افتاده ام چنان درختی

به دام افتاده ام
چنان درختی
که به دامان پنجره؛
مستور, بی سیطره..
نبض بهار که می زند
در تراکم استخوان هاش,
حسرت ردی از رقص تطاول باد
در خم و پیچ اندامش,
سِحر می آوازد؛ اما
اما گلویش
نمی خواهد که به جایی
بند باشد..


سارا سید شازیله

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.