ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
تو را می خواهم این لحظه
که یکدم ...
سال های زندگی را بگذرانی از نگاه خویشتن جانا
به یادآری تو آن عهد الستی را
که با معشوق خود بستی
ببین آن عهد و پیمان را
ببین اکنون کجا هستی ؟!
به یاد آور همان روزی
که نقاش ازل طرح تو را این گونه زیبا ریخت
و جایی در میان سینه ات , آن ماه را آویخت
تو را در یک مسیر روشن و زیبا و رویایی
برای مقصدی عالی , تو را راهی دنیا کرد
تو را از آن حقیقت ها , به سوی سایه ها آورد
همان معشوق زیبایی که از رویاندن یک شاخه گل
صدها هدف دارد
تو را مهمان دنیا کرد
که تو
آن پیله را آرام بگشایی و...
با پروانه ها محفل بیارایی!!
نگاهت را به اطرافت بچرخان و ببین
اکنون کجا هستی؟!
که تا شاید بیابی آن جوابی را
که از خود بارها پرسیده ای جانا
نمی دانم چرا اما
ولی احوال من خوش نیست !!
مریم مینائی