تو کوه باش ، ماندنش با ما........

سوار بر دوچرخه ی روحم
رکاب می زنم
رکاب می زنم
تمامِ تورا....

از کوههای استوار وجودت
شروع می کنم
محکم ،
باصلابت!
تکیه گاهِ امنِ خستگی های من ،
بدونِ سنگلاخی مزاحم
و سراشیبییِ ترسناک!
نقطه ای امن ، بی هیچ تردید !

به دشت های فراخِ قلبت می رسم
آرام و بیصدا
بی هیاهویی دنیوی
آنجا که سفره ی عریض و طویلِ مهرت
خوراکیْ ، از سعه ی صدر را
همیشه میزبانم بود.....

دوباره رکاب می زنم
رکاب می زنم
رکاب می زنم
همه جا آبی ست!
به آبیِ دریایِ دلت می رسم
گویی کمی موّاج است
خودم را ، دوچرخه ام را
بی تأمل تکیه می دهم به آبهای پرآشوبت
بی ثباتی ست که میترساندم
دستم دردستانِ دوچرخه ام
تکان میخوریم و گاه هم میلرزیم
خووب می دانم که دریا تکیه گاه نیست
اینور و آنور می شویم
اما،
از رو نمیرویم
می مانیم ، می لرزیم ، به سقوطی ترسناک می رسیم
‌همچنان قرص و محکم ، دریایِ طوفانیِ تورا ،
تکیه می زنیم
تا آرام بگیری و ما
رکاب بزنیم
رکاب بزنیم
تا دوباره کوه که شدی،
همانجا برای همیشه بمانیم
و بمانیم و بمانیم........
تو کوه باش ، ماندنش با ما........

مژگان رشیدی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.