در پچ پچ خیالم

در پچ پچ خیالم
بغضی خاموش
خوابم را ربوده
ناچار با قدم هایی فرتوت
با نگاهی بیهوده
گمشده در خاطرات مبهم
رنجیده و مبهوت
می گردم
بی هیچ رد ی
نبودنت قامت بید را
به سجده در آورده
ای تنها بازمانده ی روزگاران سبز
کجای سینه ام خیمه زدی
که رفتنت
پایانی ندارد ...

نیلوفر رحیم خانی