ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
می روی و می دانم
پس از من
تا همیشه
دو تکه ابر سیاه آسمان
چشمهای مرا به خاطرت می آورد
و باران
از چشمهای تو
آغاز می شود ....
شهره_عابد
شاید روزی
یک خیابان غریب
ما را بهم برساند
روزی که بجای دستهامان
عصاهایمان در هم گره خواهد خورد
و حافظه مان
تکه کاغذی ست
فشرده در کیف دستی مان ...
از پشت شیشه های عینک
با شماره ی حسرت های زندگیمان
نه من تو را می شناسم
و نه تو .....
اما آنروز
اگر رسید
حرف بزن
صدایت
هیچگاه از حافظه ی دلم
پاک نخواهد شد
و خواهی دید که اشکهایم
به تو سلام خواهند کرد ....
شهره_عابد
بهار و تابستان
شب که از لابه لای برگهای چنار می رسید
ستاره می چیدم
ستاره می چیدم و
در دامن خواب می ریختم تا
دستان نوازشگرش
دستهایم را بگیرد و
برساند تا تو ....
لعنت به این پاییز
که نه برگی ماند
نه خوابی
نه ستاره ای
نه دستی
و نه تو ..........
شهره_عابد