دیگر نمی بینیم یکدیگر را

دیگر نمی بینیم یکدیگر را

غربت و تبعید جدایمان کرده.

پیمان ها مرده اند، میعادگاه ها ویران

تنها مرگ است

مکان دیدار.

(آدونیس)

نه چیزی می شناسم

نه چیزی می شناسم
نه به چیزی تعلق دارم
این نادانی را دوست دارم
زیرا می توانم با آن تو را بشناسم
چون طفلی که از مادرش می آموزد
و تا همیشه یاد می گیرد
من با شناختن تو
از آن تو هستم


آدونیس
مترجم : بابک شاکر

میان من و چشم‌هایت

میان من و چشم‌هایت
آن هنگام که
چشمان‌ام را
در چشم‌هایت
غرق می‌سازم
سپیده‌ی ژرف را می‌بینم
و گذشته‌ی کهن را

و آنچه را که نمی‌دانستم
می‌بینم
و احساس می‌کنم
هستی
میان من و چشم‌هایت
جریان دارد

          
آدونیس
مترجم : صالح بوعذار

عاشق بودن تنهایی غریبی ست نه دل می ماند و نه دلداری...

عاشق بودن تنهایی غریبی ست نه دل می ماند و نه دلداری...
گلابتون
عاشق بودن تنهایی غریبی ست
نه دل می ماند و
نه دلداری
کاغذهایت همه خالی از واژه می شوند
کتابهایت همه سفید
فنجان قهوه ات پراز سرنوشت تلخ
عاشق بودن جهان تنهایی ست
باران تنهایی ست
پیاده روی در شهر تنهایی ست
عاشق بودن
پنجره ای ست روبروی قبرستانی وسیع
که تنها یک گور دارد
آن هم تنهایی ست

یک بار هم شاعری خواست نسیم را بفهمد

یک بار هم
شاعری خواست نسیم را بفهمد

کم مانده بود
باد او را با خود ببرد...