دیگران از درد می نالند و من از دوری اش

دیگران از درد می نالند و من از دوری اش
ای  به  قربان  جواب  نامه های  زوری اش

با  تمام  بی محبت  بودن و سنگین سری
بیشتر دل می برد انگار  این مغروری اش

در حسابش نیست بر من جائی و باخوشدلی
می گذارم  پای  زیبائیّ  و  بی منظوری اش


در  فریبستان نازش  غرقم  و دانم که او
می کشد آخر مرا با خنده های سوری اش

چشم  سبزش  در  تماشا خانه ی  رویای من
می کشد دربند ،چشم صدهزاران حوری اش

فرض بر این می گذارم که نمی خواهد مرا
کی رسد آخر  به پایان دوره ی منفوری اش

کاش  واسع   با چنین احوال زار و درهمش
دست بر می داشت از این مسلک منشوری اش


سید علی کهنگی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.