«شوریده شبم روز به من می‌خندد

«شوریده شبم روز به من می‌خندد
داغی‌ست جگرسوز به من می‌خندد

تاریکی دنیا که همه گمشده‌ است
آن شمع دل افروز به من می‌خندد»

هر خنده‌ی تقدیر، شرر بر دل من
چون آتش جان‌سوز به من می‌خندد

از گریه‌ی پنهان چه خبر دارد عشق؟
کز سینه‌ی پرسوز به من می‌خندد

در آینه خون دل آزرده‌ی من
چون خنده ی پیروز به من می‌خندد


ای باد، ببر آه مرا سوی خدا
کاین بخت سیه روز به من می‌خندد

محمدرضا گلی احمدگورابی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.