به خود گفتم با که بستم این پیمانِ پنهان را؟

به خود گفتم با که بستم این پیمانِ پنهان را؟
خدا داند چه می‌خواهد دلِ سرگشته‌ی حیران

اگر با شیطنت بستم، دلم اما پشیمان است
که شکرِ آن خدایم هست، کاین ره شد مرا آسان

مرا از ظلمتِ تردید، سویِ روشنایی برد
همان دست نجاتم داد از آن دامِ گران، پنهان

به جز خیر و صفا چیزی ندیدم در مسیرِ او
که در پیمانِ تو جز شر نمانَد، ای پریشان‌خوان

تو را ای آن‌که می‌خواهم، به خیرِ خویش می‌خوانم
تو با شر بسته‌ای پیمان، بترس از سایه‌ی پنهان

رهت سویِ سیاهی است، بیدار از درون باشی
که هر کس سویِ ظلمت رفت، گم گردد ز جانِ جان

خداوندا، تویی شاکر، تویی راهم، تویی سامان
مرا از وَهم او بستان، مرا در نور کن پنهان

عماد آریانمهر

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.